اولین روشنایی روز پیش از صبح صادق، کنایه از روشنایی که در آخر شب در جانب مشرق پدیدار شود و گمان رود که فجر است لکن فجر صادق نیست و باز در تاریکی محو می شود تا هنگامی که فجر صادق طلوع کند، اول سپیده دم که هنوز هوا خوب روشن نشده، صبح کاذب، فجر کاذب، صبح نخستین، تاریک روشن، صبح دروغین، دم گرگ
اولین روشنایی روز پیش از صبح صادق، کنایه از روشنایی که در آخر شب در جانب مشرق پدیدار شود و گمان رود که فجر است لکن فجر صادق نیست و باز در تاریکی محو می شود تا هنگامی که فجر صادق طلوع کند، اول سپیده دم که هنوز هوا خوب روشن نشده، صُبحِ کاذِب، فَجرِ کاذِب، صُبحِ نُخُستین، تاریک رُوشَن، صُبحِ دُروغین، دُمِ گُرگ
بمعنی سبکپای که گریزپای و تند و تیز رونده و جلدرفتار و شتاب رو باشد. (برهان). شتاب رو. (شرفنامه) (رشیدی). مرادف سبک جولان و سبکپای و سبک رکاب. (آنندراج). مقابل گران رو: یکی جعدمویی هیونی سبک رو تو گویی یکی محملی مولتانی. منوچهری. زیرا که فروردین سبک روتر بود و بگران روتر همی رسید. (التفهیم). نه پایی که خود را سبک رو کنم نه دستی که نقش کهن نو کنم. نظامی. زگردشهای این چرخ سبک رو همان آید کز آن سنگ و از آن جو. نظامی. و چون ماه گران رو باشد... گویند که قمر تقصیر کرد و اگر قمر سبک رو باشد... (جهان دانش ص 114). سبک روان به نهان خانه عدم رفتند بر آستان چو نعلین بماند قالبها. صائب (از آنندراج). فروغ زندگانی برق شمشیر است پنداری نفس عمر سبکرو را سر تیر است پنداری. صائب (از آنندراج). ، روان. زودهضم. گوارا: و آنگاه این شراب ستوده آن وقت بود و تلخ بود و خوش طعم بود و سبک رو بود و بقوام معتدل بود نه تنک و نه سطبر و خوشبوی بود. (هدایه المتعلمین)
بمعنی سبکپای که گریزپای و تند و تیز رونده و جلدرفتار و شتاب رو باشد. (برهان). شتاب رو. (شرفنامه) (رشیدی). مرادف سبک جولان و سبکپای و سبک رکاب. (آنندراج). مقابل گران رو: یکی جعدمویی هیونی سبک رو تو گویی یکی محملی مولتانی. منوچهری. زیرا که فروردین سبک روتر بود و بگران روتر همی رسید. (التفهیم). نه پایی که خود را سبک رو کنم نه دستی که نقش کهن نو کنم. نظامی. زگردشهای این چرخ سبک رو همان آید کز آن سنگ و از آن جو. نظامی. و چون ماه گران رو باشد... گویند که قمر تقصیر کرد و اگر قمر سبک رو باشد... (جهان دانش ص 114). سبک روان به نهان خانه عدم رفتند بر آستان چو نعلین بماند قالبها. صائب (از آنندراج). فروغ زندگانی برق شمشیر است پنداری نفس عمر سبکرو را سر تیر است پنداری. صائب (از آنندراج). ، روان. زودهضم. گوارا: و آنگاه این شراب ستوده آن وقت بود و تلخ بود و خوش طعم بود و سبک رو بود و بقوام معتدل بود نه تنک و نه سطبر و خوشبوی بود. (هدایه المتعلمین)
خواهان صلح. جویندۀ صلح. طالب آشتی. آشتی طلب: ما سیکی خوار نیک تازه رخ و صلح جوی تو سیکی خوار بد جنگ کن و ترشروی. منوچهری. خوش بود اندر بهار یار شده صلح جوی ساخته رود و سرود چنگ زن و شعرگوی. امیرمعزی. رجوع به صلح شود
خواهان صلح. جویندۀ صلح. طالب آشتی. آشتی طلب: ما سیکی خوار نیک تازه رخ و صلح جوی تو سیکی خوار بد جنگ کن و ترشروی. منوچهری. خوش بود اندر بهار یار شده صلح جوی ساخته رود و سرود چنگ زن و شعرگوی. امیرمعزی. رجوع به صلح شود
صبح صادق. صبح راستین. صبح آخرین: آنکه چون صبح دوم گر دم زند در علم و دین چون دم آخر نیابی در همه گیتیش یار. سنائی. شاه چو صبح دوم هست جهانگیر ازآنک هم دل بوالقاسم است هم جگر بوتراب. خاقانی. چو صبح دوم سر برافلاک زد شفق شیشۀ باده بر خاک زد. نظامی. آخر عهد شب است اول صبح ای ندیم صبح دوم بایدت سر ز گریبان برآر. سعدی. پنبه از گوش برون کن که بناگوش سپید دم صبحی است که صبح دوم آن کفن است. صائب. رجوع به صبح راست شود
صبح صادق. صبح راستین. صبح آخرین: آنکه چون صبح دوم گر دم زند در علم و دین چون دم آخر نیابی در همه گیتیش یار. سنائی. شاه چو صبح دوم هست جهانگیر ازآنک هم دل بوالقاسم است هم جگر بوتراب. خاقانی. چو صبح دوم سر برافلاک زد شفق شیشۀ باده بر خاک زد. نظامی. آخر عهد شب است اول صبح ای ندیم صبح دوم بایدت سر ز گریبان برآر. سعدی. پنبه از گوش برون کن که بناگوش سپید دم صبحی است که صبح دوم آن کفن است. صائب. رجوع به صبح راست شود
سبک روی. بدگوهر. وقیح. پررو. بی شرم: همه ساله تا بود خونریز بود سبکرو و بدگوهر و تیز بود. فردوسی. هر زمان تازه یکی دوست درآید ز درم هم سبک روح بفضل و هم سبکروی بجاه. فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 359)
سبک روی. بدگوهر. وقیح. پررو. بی شرم: همه ساله تا بود خونریز بود سبکرو و بدگوهر و تیز بود. فردوسی. هر زمان تازه یکی دوست درآید ز درم هم سبک روح بفضل و هم سبکروی بجاه. فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 359)