جدول جو
جدول جو

معنی صبح رو - جستجوی لغت در جدول جو

صبح رو
سپیدرو، سپیدچهره، کسی که چهره اش مانند صبح روشن و درخشان است
تصویری از صبح رو
تصویر صبح رو
فرهنگ فارسی عمید
صبح رو
(صُ)
سپیدرو. سپیدچهره. آنکه رخسارش در درخشندگی به صبح ماند:
شب همه شب انتظار صبح رویی میرود
کآن صباحت نیست این صبح جهان افروز را.
سعدی
لغت نامه دهخدا
صبح رو
آنکه به صبح حرکت کند، مسافر
تصویری از صبح رو
تصویر صبح رو
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صنم رو
تصویر صنم رو
(دخترانه)
صنم (عربی) + دخت (فارسی) آنکه دارای صورت زیبا و دلبرانه است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سبک رو
تصویر سبک رو
تندرو، چابک، سبک رفتار، سبک پا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صبح دوم
تصویر صبح دوم
صبح صادق، هنگامی که روشنایی روز آشکار می شود، صبح پسین، فجر صادق، فجر دوّم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبک رو
تصویر سبک رو
پررو، بی شرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صبح اول
تصویر صبح اول
اولین روشنایی روز پیش از صبح صادق، کنایه از روشنایی که در آخر شب در جانب مشرق پدیدار شود و گمان رود که فجر است لکن فجر صادق نیست و باز در تاریکی محو می شود تا هنگامی که فجر صادق طلوع کند، اول سپیده دم که هنوز هوا خوب روشن نشده، صبح کاذب، فجر کاذب، صبح نخستین، تاریک روشن، صبح دروغین، دم گرگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صلح جو
تصویر صلح جو
آنکه خواهان آشتی و سازش و طرف دار صلح است، صلح طلب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صبح وش
تصویر صبح وش
صبح مانند مانند صبح، سپید و روشن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب رو
تصویر آب رو
جای گذشتن آب، آب راه، آب راهه، راه آب، جویی که برای گذشتن آب درست می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صبح فش
تصویر صبح فش
مانند صبح، همانند صبح
فرهنگ فارسی عمید
(نَ دَ / دِ)
بمعنی سبکپای که گریزپای و تند و تیز رونده و جلدرفتار و شتاب رو باشد. (برهان). شتاب رو. (شرفنامه) (رشیدی). مرادف سبک جولان و سبکپای و سبک رکاب. (آنندراج). مقابل گران رو:
یکی جعدمویی هیونی سبک رو
تو گویی یکی محملی مولتانی.
منوچهری.
زیرا که فروردین سبک روتر بود و بگران روتر همی رسید. (التفهیم).
نه پایی که خود را سبک رو کنم
نه دستی که نقش کهن نو کنم.
نظامی.
زگردشهای این چرخ سبک رو
همان آید کز آن سنگ و از آن جو.
نظامی.
و چون ماه گران رو باشد... گویند که قمر تقصیر کرد و اگر قمر سبک رو باشد... (جهان دانش ص 114).
سبک روان به نهان خانه عدم رفتند
بر آستان چو نعلین بماند قالبها.
صائب (از آنندراج).
فروغ زندگانی برق شمشیر است پنداری
نفس عمر سبکرو را سر تیر است پنداری.
صائب (از آنندراج).
، روان. زودهضم. گوارا: و آنگاه این شراب ستوده آن وقت بود و تلخ بود و خوش طعم بود و سبک رو بود و بقوام معتدل بود نه تنک و نه سطبر و خوشبوی بود. (هدایه المتعلمین)
لغت نامه دهخدا
(بِ لَ / لِ)
خواهان صلح. جویندۀ صلح. طالب آشتی. آشتی طلب:
ما سیکی خوار نیک تازه رخ و صلح جوی
تو سیکی خوار بد جنگ کن و ترشروی.
منوچهری.
خوش بود اندر بهار یار شده صلح جوی
ساخته رود و سرود چنگ زن و شعرگوی.
امیرمعزی.
رجوع به صلح شود
لغت نامه دهخدا
(صُ حِ دُ)
صبح کاذب. مقابل صبح صادق:
از عشق سوختم چکنم چون ز روز بد
صبح دروغ میدمد از آفتاب خویش.
امیرخسرو.
و رجوع به صبح کاذب شود
لغت نامه دهخدا
(صُ دِ)
مردم صاف دل و روشن ضمیر و متقی و پرهیزکار باشد. (برهان) :
گفتمش ای صبحدل، سکۀ کارم مبر
زرّ و سر اینک ز من، سکۀ رخ برمتاب.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(صُ حِ دُ وُ / دُوْ وُ)
صبح صادق. صبح راستین. صبح آخرین:
آنکه چون صبح دوم گر دم زند در علم و دین
چون دم آخر نیابی در همه گیتیش یار.
سنائی.
شاه چو صبح دوم هست جهانگیر ازآنک
هم دل بوالقاسم است هم جگر بوتراب.
خاقانی.
چو صبح دوم سر برافلاک زد
شفق شیشۀ باده بر خاک زد.
نظامی.
آخر عهد شب است اول صبح ای ندیم
صبح دوم بایدت سر ز گریبان برآر.
سعدی.
پنبه از گوش برون کن که بناگوش سپید
دم صبحی است که صبح دوم آن کفن است.
صائب.
رجوع به صبح راست شود
لغت نامه دهخدا
(صُ فَ)
مانند صبح. همانند صبح:
زآنکه برهنگی بود زیور تیغ صبح فش
صبح برهنه می کند بر تن چرخ زیوری.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(صُ لِ)
درخشان درفش. پیروزمند. ظفرمآب:
هم ز بالا به چه افتید چو خورشید به شام
گر ستاره سپه و صبح لوائید همه.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(صُ وَ)
صبح رنگ. سپید. نورانی:
دوش که صبح چاک زد صدرۀ چرخ چنبری
خضر درآمد از درم صبح وش از منوری.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(سَ بُ)
سبک روی. بدگوهر. وقیح. پررو. بی شرم:
همه ساله تا بود خونریز بود
سبکرو و بدگوهر و تیز بود.
فردوسی.
هر زمان تازه یکی دوست درآید ز درم
هم سبک روح بفضل و هم سبکروی بجاه.
فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 359)
لغت نامه دهخدا
(صُ حِ اَوْ وَ)
صبح نخستین. صبح کاذب. بام نخستین:
فروغ جبهۀ صاحبقرانی است
گواه صبح اول صبح ثانی است.
میرزا جلال طباطبا
لغت نامه دهخدا
(صُ رَ / رُ)
جمع صبح رو. کنایه از جوانان است که نقیض پیران باشد، مسافران. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صبح روی
تصویر صبح روی
سپید رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبح اول
تصویر صبح اول
بامداد نخست بامداد دروغین سپید بالا تار بام دم گرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبح فش
تصویر صبح فش
پگاهسان مانند صبح همچون بامداد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبح لوا
تصویر صبح لوا
درخشان درفش، پیروزمند درخشان درفش، پیروزمند ظفرماب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبح وش
تصویر صبح وش
پگاهسان سپید روشن صبح رنگ سپید و روشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبح روان
تصویر صبح روان
گواژ: جوانان، راهیان (مسافران)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبح دم
تصویر صبح دم
بامداد، سپیده صبح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب رو
تصویر آب رو
عرق خوی - آب رخ - آب روی، اعتبار قدر جاه شرف عرض ناموس و آب روی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی رو
تصویر بی رو
بی آبرو، و بمعنی کیسه پول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صد رو
تصویر صد رو
نادرست نویسی سد رو سد روی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبح دوم
تصویر صبح دوم
((~ ِ دُ وُ))
صبح صادق که یک ساعت و نیم پیش از طلوع خورشید است
فرهنگ فارسی معین
گستاخ، پررو، بی شرم، وقیح، چشم دریده
فرهنگ واژه مترادف متضاد